قاصدی از گذشته

ساخت وبلاگ

کاش میشد بچگی را زنده کرد
کودکی شد کودکانه گـریه کرد

شعر قهر قهر تا قیامت را سرود!
آن قیامت که دمی بیشتر نبود

فاصله با کودکی هایمان چه کرد؟
کاش میشد بچگانه خنده کرد!


 

|+| نوشته شده توسط علی اکبر در پنجشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۹  |

قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 18:17

...زمستان سال ۱۳۶۵بود کسانی که یادشانه میدانند بمب باران در اون ایام به اوج رسیده بود و بیشتر مردم شهر در اطراف کوه های طاقبستان چادر زده بودند و میشد گفت شهر به طاقبستان منتقل شده بود...یادمه یکی از اون روزها مغازه ای حوالی روبروی مسجدالنبی طاقبستان کمی پایینتر شیر سهمیه ای میداد و بنده به همراه خیل عظیم مردم در صف بودیم...همینطور که توی صف بودم با پسر بچه ای شاید چند سال کوچکتر از من یادم نیست به چه علت درگیر شدم احتمالا مربوط به نوبت بود...پسر بچه از اونجایی که پشتش به پدر یا عموش که آنجا حضور داشت و من نمیدانستم گرم بود با من که از اون بزرگتر هم بودم بد جوری حرف میزد تا حدی که اختیار از دست دادم و خواستم ضربه ای بهش بزنم که به خیال خودم ادبش کنم...که ناگهان ازپشت سر صدایی من را متوجه خودش کرد که آهای چکارش داری؟. قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 18:17

..سلام..بازم اسفند ماه شد و دیونه بازی های من شروع شد...همیشه همینطوری بوده ..همینکه باد اسفند به صورتم میخوره حال و هوای بچگی میادو وجودمو تسخیر میکنه...همش دنبال یه راهی می گردم که برگردم به اون روزا حتی اگه دروغی و مجازی باشه..حتی دلیل نوشتن این وبلاگم همین بود و شروعش اسفند ماه...دیروز این دیونه بازی باعث شد برم کارتون  بچه خرس های قطبی را دانلود کنم  و ببینم..تا یه جورایی ارضا بشم..کمی خوب بود ولی سیر نشدم..تا اسفند وعید تموم نشه همینم...این حال و هوای عید چی به سر ما بچه های قدیم آورده نمیدونم..فقط میدونم دلم شادی عید میخواد..شادی تعطیلی ..شادی شرینی عید..شادی مهمونی رفتن ..ولی افسوس همه چی عوض شده..دیگه هیچکس مهمون دوست نداره..هیچکس با لباسهای نو عیدش نمیاد تو کوچه پز بده..دیگه کارتونهای قدیمی رو تلویزیون پخش نمیکنه..اصلا اینقدر سی دی و کارتون زیاد شده دل آدمو میزنه..هر چند کارتون های امروزی اصلا شباهتی به کارتونهای زمان ما ندارن شدن یه مشت آشغال..دلم یه نمره بیست میخواد  که بدوم برم خونه نشون مادرم بدم..دلم یه اسکناس دو تومنی کاغذی تا نخورده میخواد با اون بوی اغوا گرش..دلم بوی عود میخواد عود که یاد آور عیده..دلم یه دوست صمیمی میخواد که باهاش برم بیرون بگیم و بخندیم...دلم مادر بزرگ میخواد که باشه و قربون صدقه ام بره ..دلم خواهر بزرگمو میخواد که دیگه نیست...بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی ..بوی یاس جانماز مادربزرگ  ...با اینا زمستونو سر میکنم..دریغ و افسوس|+| نوشته شده توسط علی اکبر در چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۰  | قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 18:17